فضول باشی و هدیه 20 میلیون تومانی
- شناسه خبر: 16561
- تاریخ و زمان ارسال: ۳ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۲۲:۲۰
- بازدید : 79 views

اولین روز از سال جدید و در یک هوای سرد و برفی، فضول باشی به دیدن تو بیاید، جای تعجب دارد. تا در زد و صدایش را از پشت در شنیدم، خشکام زد. سابقه نداشت که به منزل بیاید ولی این بار در هوایی که سرما تا مغز استخوان آدمی نفوذ می کرد، حضور او می توانست دهها سؤال بر جای بگذارد.
تا در را باز کردم با عجله گفت: به حرفام گوش کن، می خواهم زود بروم، از این حرفهای معمول و تعارفهای الکی چون عیدت مبارک، سال خوبی داشته باشی، بیا داخل تا در خدمتتان باشم هم بگذر.
گفتم: فضول باشی پس برای چه این همه راه کوبیدی آمدی، همین که نرسیده بگویی می خواهم بروم؟ یک چایی داغ در این هوای سرد برفی و طوفانی می چسبد. اگر گرم بشوی به راحتی می توانی حرف دلت را بگویی.
گفت: قصیده سرایی نکن. زود عیدی من را بده تا بروم. عجله کن، امسال عیدی تو باید خیلی پر چرب باشد. در این هوا بی دلیل نیست که آمده ام. فقط خواهش می کنم قال قضیه را زود بکن. عیدی را بده تا هرچه زودتر راهی بشوم.
گفتم: برادر من کدام عیدی؟ باید پولی داشته باشم که به تو بدهم، کدام پول، کدام عیدی، داخل جیب من شپش ها و مگس ها دارند مسابقه دو چهار صد متر برگزار می کنند، در این روزهای تعطیل اگر احتیاج به قرص سرماخوردگی داشته باشم باید به دنبال کسی بگردم که به من پول قرض بدهد و آن گاه تو صحبت از عیدی و پول و تراول می کنی؟
فضول باشی نگاهی تند کرد و محکم به سینهام کوبید و فریاد زد: از آن 20 میلیون تومان هدیهای که بابت کتاب های فوتبال گرفتی، سهم من را با عنوان عیدی باید بدهی. نمک نشناس کم زحمت تو را کشیده و سوژه تحویل ات داده ام؟ عجب آدم نامردی هستی، 20 میلیون تومان می گیری و یک لیوان آب روش می خوری و سهم ما را نمی دهی؟
گفتم: فضول باشی عزیز، به تار موی سبیل مردانهات قسم، من این هدیه را ندیده ام و نگرفته ام. ما را به اداره کل راه نمی دهند آن وقت هدیه لطف می کنند؟ دست کسی را که آدرسی از این پول بدهد می بوسم. به خدا هر کس همت بکند و ردپایی از این هدیه بدهد تا عمر دارم غلام حلقه به گوشش می شوم.حالا تو را می توان به یک نحوی آرام کرد ولی در این مدت ماندهام که اهل خانه را چطور متقاعد بکنم. آن ها معتقدند وقتی از هدیه 20 میلیون تومانی بر سفره ما یک نان بربری اضافه نشده پس کاسه ای زیر نیم کاسه است و هدیه در جای دیگری هزینه شده است.
درحالی که دانه های برف و سرما قدرت حرف زدن را از من سلب کرده به سختی ادامه می دهم: فضول باشی به خدا من از این هدیه خبر ندارم و او حرفم را قطع کرده و گفت: الهی که بری زیر تریلی هیجده چرخ، همه از هدیه 20 میلیون تومانی حرف زده و به فکر کتاب نوشتن افتاده اند و تو ادعا می کنی که خبر نداری؟. الهی که روزگارت سیاه بشود، من نمی دانم ذلیل مرده، اگر نگرفتی و هدیهای به تو ندادهاند پس چرا سکوت کرده ای، چیزی بنویس، اقدامی بکن، مگر می شود دروغی به این یزرگی زد ؟ مگر می شود با آبروی افراد بازی کرد و چیزی هم طلبکار شد؟
فضول باشی عصبانی شد با دو دست محکم بر ملاجم کوبید و در حالی که از من دور می شد همچنان نفرین می کرد و می گفت: تحویل بگیر، این هم عاقبت خدمت به ورزش و فوتبال و فرهنگ!!