از ورزش نوشتن یا برای ورزش نوشتن
- شناسه خبر: 6000
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۴ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۰:۴۲
- بازدید : 239 views

✍ هادی صباغی
▫️از همان دوران کودکی به خواندن علاقه داشتم. روزنامه های قدیمی اطلاعات وکیهان دهه40 و 50 رو از کارتن های زیرزمین خانه پدری پیدا کرده و می خواندم. شاید بارها وبارها…
▫️گذشت و کم کم به سن نوجوانی و جوانی قدم گذاشتم واحساس کردم نیاز دارم تابنویسم. اول شاعر شدم. بعد داستان نوشتم. تازه چندتا فیلمنامه هم نوشتم ولی هیچکدام راضی ام نمی کرد.
▫️روند زندگی به سمت ورزش کشاندم. شاید از حدود 15 سالگی… این تغییر راه وگرایش به سمت ورزش و علی الخصوص فوتبال, حس کنجکاوی ام را هدایت کرد به سمت نوشتن از ورزش. دیدن و لمس کردن مشکلات ومسائل حوزه ورزش وفوتبال بیش از پیش راغبم کرد تا از این حوزه بنویسم… حسی که بعد ازگذشت بیش از 30 سال از آن دوران, همچنان برای نوشتن بمن انگیزه و توان می دهد.
▫️اوایل از ورزش می نوشتم. از آنچه هست. از آنچه بود. از آنچه دوست داشتم باشد. شاید اقتضای سن ام ایجاب می کرد وشاید کاسه کوچک علمم… ولی هرچه گذشت, بیشتر پی بردم که باید از آنچه باید باشد بنویسم. از آنچه می تواند باشد. از آنچه توان دارد این ورزش پر از استعداد وسرشار ازمحرومیت…
▫️استادی در دانشگاه داشتیم بنام دکتر علیپور… جمله ای یادگار از او همیشه در ذهنم هست: “اگر توان بیشتر دانستن ندارید, سعی کنید زیاد ندانید تازیاد زجر نکشید…”
دست خودم نبود. هرچه سالهای عمرم می گذشت بیشتر می دانستم وبیشتر می فهمیدم واین دانستن و فهمیدم بیشتر عذابم می داد. خیلی سعی کردم ندانم یاخود را به کوچه علی چپ بزنم, ولی نمیشد واین با بافت سلولی ام همخوانی نداشت. بدانم وبگویم نمی دانم!؟ بفهمم وتظاهر کنم نمی فهمم!؟ ببینم وبگویم ندیدم!؟ نمیشد… خیلی سعی کردم نفهمم. یا حتی خود را به نفهمی بزنم ولی دو راه بیشتر نداشتم. یا باید از درون نابود میشدم یا باید کاستی ها وکمبودهای بیرون را نابود می کردم.
▫️از درون نابود شدنم بجای خود. فشار به نفهمی زدن, آثارش راگذاشت و در میانسالی دچار دردهای پیرسالی شدم. ولی آنچه را هم که توانستم, شفاف گفتم. برای خیلی ها آدم بده شدم. تهمت ها بجان خریدم. توهین ها شنیدم. تحقیرها شدم. ولی هیچگاه ازگفتن پشیمان نشدم. ازفریاد زدن نترسیدم. آخرتم را به دنیای کسی نفروختم البته اگر آخرتی داشته باشم! قلم نفروختم. برای خوش آیند یا بدآیند کسی ننوشتم. اشتباه نوشتم ولی تراوش ذهنی و قلبی خود را نوشتم نه سفارش این و آن را…
▫️و امروز در وسط دهه چهارم زندگی ام, خدای راشاکرم که بهترین دوستانم را از ورزش و رسانه دارم. عمرم رابرای جوانان شهرم صرف کرده ام. نیتم خدمت بود هرچند باقدمی یاقلمی… کمک کردم کاخ آرزوهای خیلی از جوانان را باعمر و زندگی ام بسازم… ولی کاخ آرزوهای کسی را ویران نکردم…
▫️و امروز…بعد از25 سال فعالیت حرفه ای ورزشی نویسی که از “ابرارورزشی و هدف وکیهان ورزشی ودنیای ورزش” شروع شد وبا “نسیم سبلان” پخته شد و با “نوید سحر” شکل گرفت وامروز با “سیمای اردبیل” تداوم دارد.
▫️بدون اشتباه نبوده ام. ولی نیتی برای اشتباه نداشته ام. سفارشی ننوشته ام و تا نفس دارم نخواهم نوشت. ورزش و ورزشی نویسی برایم عشق است نه هوس. نوشتن ازورزش برایم مقدس است. اگر بدانم سطری ازنوشته ام دردی از این دنیای دوست داشتنی ورزش را درمان خواهد کرد…
و درپایان:
یک خاطره: “روزی که بعنوان مدیر مستعفی باشگاه شهرداری برای خداحافظی ازعوامل سازمان وباشگاه شهرداری اردبیل درسال92 به این سازمان رفته بودم وتیم درآستانه صعود تاریخی به لیگ یک بود, مدیرعامل وقت سازمان که سرمست از رفتنم بود و ظاهرا درانجام پروژه حذف بنده خود را پیروز می دانست, باصدای بلند فریاد زد: الان برو وعلیه من بنویس!
خنده ای از روی ترحم به سطح فکر پایین اش کردم وگفتم: این تیم قبل از پایان لیگ, صعود خواهد کرد و تا آخرین بازی, تیمِ من است و تا قلمم جوهر دارد حمایتش خواهم کرد ولی بدان سال آینده از بی لیاقتی عطسه هم کنید خواهم نوشت وفریاد خواهم زد”
همانگونه هم شد. تیم سه هفته به پایان لیگ دو به لیگ بالاتر صعود کرد و دو سال بعدی بابی لیاقتی عده ای, با 7 برابر بودجه صعود, تا لیگ سه سقوط کرد…” … ومن نوشتم… زیر وبمش را… خیلی ها را استخدام کردند تا فحش دهند! تهدید کنند! جوانان جاهلی که در دادگاه, اشک ریختند و پشیمان که بخدا فلانی گفت وبهمانی اصرار کرد تافحش ات بدیم… ومن گذشتم. از حق خودم و خانواده ام…
▫️من همانم که بودم. با خاطره ای شیرین از صعود. آنها کجایند!؟ درکدام قسمت اداره عریض وطویل شهرداری با نانی زیر بغل, منتظر ساعت 2/15 دقیقه اند تا به خانه بروند ومنتظر آخر ماه بنشینند برای حقوق ماهانه.
و ورزش وفوتبال بماند وجوانانی که تنها امیدشان به دست این نان به زیر بغل ها دفن شد!
🖊 من ورزشی نویسم. قلمم فروشی نیست…